هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

شش ماهگی فرشته کوچولو

سلام به همه دوست جونیای خودم ، دلم حسابی واسه تون تنگ شده .ولی مگه هلیا خانومی میذاره که بهتون سر بزنم . راستش چند وقته حسابی بهم وابسته شده هر جا میرم دنبالم میاد .  میرم توی آشپزخونه همه ش حواسم به هلیاس که یه موقع دنبالم نیاد و به پله برخورد نکنه ، میدونین دیگه وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد بگیرن تازه کار ما شروع میشه ، الآن دیگه هر چی بخواد بدست میاره ، یا سینه خیز میره اگه عجله نداشته باشه چهار دست و پا میره طرفش . دور تا دور خونه رو بالش چیدیم تا سرش به جایی نخوره . آخه یهو خودشو پرت میکنه . تلفن که دیگه نگین ، همیشه قطعه و جلوی خانوم تا باهاش بازی کنه . کشوهای میز هم همیشه بیرونه تا اگه یه موقع چیزی لازم داشت برداره ...
29 مرداد 1393

ما برگشتیم

سلام دوستای گلم ، ما پنج شنبه غروب رسیدیم . جای همه تون خالی بود ، به یاد همه تون بودم و حسابی واسه تون دعا کردم . دیروز هلیا واکسن داشت و الآن هم مشغول رسیدگی به دخملی هستم که یه موقع خدای نا کرده تب نکنه ،آخه دیشب خیلی تب دات و همه ش ناله میکرد سر فرصت حتما میام و از اون روزای قشنگ واسه تون میگم ممنون که به یاد ما هستین فعلا بابای ...
11 مرداد 1393

ما میریم پابوس آقا

سلام دوستای گلم ، عبادات همه تون قبول ما امروز صبح ، نماز صبح رو که بخونیم ان شاا... میریم پابوس آقا . دلم لک زده واسه صحن و گلدسته و رواق و کبوترای حرم اگه خدا بخواد تا بعد عید اونجا هستیم . دلم برای تک تکتون تنگ میشه . نی نی های نازتون رو ببوسین مواظب خودتون باشین هر بدی و خوبی دیدین ، به بزرگی خودتون ببخشین ، حلالم کنین نائب الزیاره دوستای گلم هستم ، خداحافظ   ...
2 مرداد 1393
1